محل تبلیغات شما

داستان جالب بعدی همین مکان : همینجا - ماجرای پیله وری و تبادل کالا به کالا در ییلاق کم نظیر ایل و رویدادهای آن

حکایت بعدی به غارت بخشی از ایل دقیقا 101 سال و نه روز قبل در قشلاق رخ داد .طرز حمله و یورش ناگهانی و آتش زدن و غارت  اموال کلانتر ایل و سایر نکات در این مورد سخن به میان خواهد  آمد . اما در ایلها به این نشانی                          

:illha.mihanblog.com  

 سگ بیچاره و با وفای من - قسمت دوم








هرگونه  خطای خواسته و نا خواسته را در کل مجموعه بر ما خرده نگیرد و ببخشید . لطفا .illha
هرکاری و هر سازی من میزدم این حیوان زبان بسته تا اخر همراهم بود و لحظه ای ترکمنمیکرد . مثل اینکه سرنوشتش با سرنوشت من گره خورده بود . هیچ جنبنده ای بجز ردمتفرقه ایل  در آن محدوده بچشم نمیخورد و هیچ صدایی حتی جیر جیرک ها و سوسک های دشت پیمای  ولگرد نه دیده میشد نه صداییشان بگوش میرسید . تاکمی احساس  دلخوشی کرده باشیم . در آن وادیبنظرم یک لشکر عظیم هم احساس تنهایی میکرد . چه رسد به دو موجود ضعیف و در مانده .دوری از بقایای دامها ی مرده ایل سبب بقای ته مانده انرژی برای ادامه سفر میشد . اما آثارو پرتو غصه مند بودن ان فراموش نشدنی بود و ازسر برون نمیرفت . برای دیدن تلفات واثار بجا مانده از دامهای خود دوباره تصمیم عوض شد و همراه و همگام  رد ایل را بر دیگر مسیر ها مجددا ترجیح دادیم .برای هم نوایی و همراهی ایل در حال نابودی جا پای رد ایل بهترین ایده  تشخیص داده شد . همان پاپوش لعنتی داشت حسابیزمین گیرم میکرد .بند بند استخوان و ماهیچه های پا هماهنگ نبود و دوام نداشت . از درد  حاصل از کشیده شدن جوانب پا ها  بر سطوح زبر و سنگهای تیز و برنده داشتم بهگریه و ناله می افتادم . نشستم و دمی استراحت بود وادامه سفر  . اگر شده پای روی خرده شیشه راه روم توقفجایز نیست و راه رفتنی را باید پیمود و به سرنوشت ایل  که همیشه دوتا  سه منزل جلوتر از ما بود ،را باید در خاطرم نگه میداشتم   . بازهم اندیشیدم که این چه ایل با دوامی است که هنوز به ته مانده قوایخود به پیش میتازد و اینهمه خرابی جا می گذارد،تمامی هم ندارد . باید تا حال تمام شده باشد . بهرحال باید به انسانهای خوب  بدون مایملک فامیل و خویشان و همسایگان و در کل ایلم ملحقشوم . بیچاره سگ گله پا سبب جدایی من از ایل شد . حوالی شهرکی بین راهی در اینگیرو دار ایل قحطی زده و خشکسالی عجیب گوسفندی زایمان کرده بود و بدور از چشمانچوپان بره اش جامانده و مادر به گله پیوسته بود . گله پا سگ گله متوجه بره جا  مانده از گله شده بود .به پاس وفاداری همیشگی تنها کاری که از دستش بر می آمد برای حفظ بره دراطراف ان میچرخیده تا از  گزند دشمنان دورباشد و انرا رها  نکرده بود  ، هر دو از ایل جدا ،و مانده بودند.این مورد از خصلت خوب و وفای بعهد سگهای گله ایل بود .  شاید چوپان سر رسدو بره را نجات دهد. بازهم بگویم ،این ویژگی خوب از خصوصیات یک سگ خوب ،با وفا   بشمار میرفت . اما از بخت بد، سگ و بره اسیر چنگ و دندان سگهای درنده و گرسنه  ولگرد شده بودند . سگایل تا حد مرگ برای حفظ بره جنگیده بود اما از پس انها بر نیامده بود و بره را ازچنگش خارج و سگ هم بسختی مورد حمله دندانهای تیز  همنوعان خود گردیده بود و ناچار محل راترک و آواره و دربدر بدنبال صاحبش میگشت . در نتیجه یک روز متوالی به یوردهای قبلیبازگشته بود . تازه جراحت سگ بیش از من بود . من اسیر طبیعت خشن و او در گیر باهمنوعان درنده خو شده بود . با وجود این با دیدن من چقدر خوشحال در شادی بیش از اندازهبسر میبرد . این را از حرکات ملتمسانه  لحظه بهم پیوستن متوجه شدم .  تا اینجا قدم به قدم همراه و همگام من بود . تا چشم کار میکرد بیابانبود . نه آبادی و نه تردد در  آنجا  در مسیر گذر ما بود . نه آدم و نه حیوانی و نه موجودات دیگری مشاهده میشد .همه از وحشت به پناهگاه های خود خزیده بودند تا در فرصت مناسب اگر پیش اید به روال زندگی عادی خویش باز گردند .  رد ایل را تاواپسین غروب افتاب دنبال کردیم . انهم دو تایی با بینوایی و دل ریش و در نتیجه به حوالی گردنه بین راهی تغییر جغرافیایایلراه و رسیدن به زمینهای جنگلی کمی امیدوارانه به راه صاف و  هموار بدون بوته زار منتهی میشد وارد شدیم  . در میانهگردنه در حالی که دشت بی انتها را پشت سر گذاشته بودیم ، در ان بهار خشن و خشک وآزار دهنده آزمونی سخت و طاقت فرسا گذرانده و هنوز نیمی از آن رنج ها احتمالا باقی مانده بود . تازه تا اینجانیمی از کل مسافت چندصد کیلومتری را تا پایان کوچ با این حس و حال سپری کرده بودیم .نیمی دیگر تا انتها را باید پیمود  اگر گرسنگی و قحطی اجازه دهد  یاجوری موفق به سپری کردن ان شویم . طبیعت بطور جانانه از پس شب و روزهای اینچنینیسخت و تیره نا ملایمات فزونتری را برخ همه جنبنده های آشکار و نهان  میکشید . ما دوتا از تنها جنبنده های رنج دیده وعذاب  کشیده آشکار  آن دیار بودیم ،طبیعت  بهمه چنین القامیکرد اگر توان داری امروز را به فردا خواهی دید و گرنه فنا خواهی شد . ناگه زوزهسگ  بلند شد و جیغ های نا مانوس و جدید . فکر کردم او هم در حال رها کردناین وضع و حال و دم مرگ است . اما روبه افق داد میزد چه مرگش بود نمی دانستم.هنگامه  غروب به افق خیره شدم  . نه روی زمینچیزی بود ونه در هوا و افق . ناله های زبان بسته هر آن بیشتر میشد . ی توقفوپس از  مشاهده دقیق،  تمام افق دور دست را برسیکردم. با ورود  تاریکی اوایل شب هنگام  و فرا رسیدن شب  طولانی ،بیمناک بودیم که نا گه برقی از پشت کوه پشت سر دیده و بدنبال ان رعدی با غرش مهیبزمین و زمان را بهم دوخت . شاید مفهوم زوزه های دردناکش خبر رسانی خوبی را نویدمیداد .  ممکن است مصیبت نهایی و بلای اخرباشد که کار همه را یکسره کند . تنها در پس  شبح کوه سیاه تیز و فرو رفته در آسمان افق نوار نور و روشنایی از زمین و آسمان رقصنور ایجاد کرد . نور پس نور و غرش پس غرش و در حال نزدیک شدن به آسمان ما بود .اینک متوجه شدم که که این حیوان بیش از من  به بلای طبیعی و این خشکسالی تا عمقوجود پی برده و سختی ها ابتدا  دامنگیر او شده است . با رسیدن ادامه رعد و برق وحشتناک وغرش های همه جا گسترده  غیر قابل  باور در نیمه بهار نا میمون ما را هاج و واج وبیقرار کرد . این دیگر چیست . معنی آب و باران و رعد و برق کم کم از ذهن ها رخت بربسته بود و مفهومی نداشت . دانه های خنک و سرد نم نم باران بر سر و صورات نواخته و بتدریج یورش آب از آسمان شروع شد . همگامبا تاریکی ،دنیای منطقه تاریک و روشن و نوار های ضخیم آب مانند طناب به زمین خشک وتشنه میرسید .پس از تقریبا یکسال تمام مزه و بو و قدرت باران را دیدیم و حس ما راتغییر داد .حال  نه به گرسنگی و نه به تشنگی ونه به چیز های از دست داده فکر میکردیم .چیزی نگذشت که یورش آب و بعد هم سیلاب دشت و کوه و صحرا و طبیعت خشک و بیجان را دربر گرفت و دره ها  سیراب از آب با شروع وفرو ریختن قطرات آب بر زمین ناب خدا شروع شده بود . طبیعت  دو طبع داشت قدرت خشکسالی  یکساله را پس از چشاندن بر مخلوقات خداوند ناگهان داشت  بی اثر و رها میکرد .  من و گله پا زیر باران تند و شدید ایستاده و سر بهوا  حسابی خیس شدیم . از اب باران ریخته از هوامانند موجودات دردمند و آرزومند بهره مند شدیم به قطرات مروارید گونه خوش امد و ورود ان را پس از یک دوره خشکسالیمطلق شکر گذاری و در تاریک و روشنی اوایل شب بارانی به تماشای رودهای جاری گل آلودو روان پرداختیم . آسمان و زمین با هم سازگار و رابطه نیکی بین انها وجود داشت .غرش زندگی ساز ازابرها شگفتی آفرید و اخرین زور خود را برای فرستادن آب حیات بخشبر موجودات و طبیعت زمین خشک میزد  و جان تازه بر همه ابعاد زمین ارزانی داشت . با تغییر ناگهانی جوی بکبارهاوضاع روحی و روانی و بدنی ما هم جان تازه گرفت . خوشحالی جایگزین غم و اندوه لحطات قبل شد . دنیا عوض شد و زندگی از نو شکلگرفن نا امیدی رخت بر بست . اینک حاضر بودیم پای پا به پای هم همراه یکدیگر به ایل برسیم . اینبار با توان و ذوق بیشتر رقصپای محکمتر و گامهای بلندتر و شادتر ، به ایل برسیم و ببینیم ایا این نسیم گرانقدربهاری جدید و خوش قدم به انها هم روی آورده است یا نه ؟مسلما که اینطور است . شکیباقی نبود. هردو بجای اتراق و شب مانی غم زده با انرژی فوق العاده  فزونتر خاک خیس و نرم و سنگ و بوته های نرم ومهربان  و لطیف را به برکت باران نورسیده واب زلال و جاری  پس از ساعتها جریان از دره های کوهستان و جنگل پیش رو را یکی یکی وداع گفتیم . تاانتها شب ساعاتی بعد در شب تیره و تار بی نام و نشان به محل اتراق ایل با بقایای ماندهاز بروز قحطی رسیدیم . زندگی ایلی به همین قطرات باران بستگی کامل داشت . زندگیبه  واسطه و برکت باران دوشینه شکل و حالنو بخود گرفت . حال و احوال ایل با وجود خسارات بی اندازه دگر گون بحالت  زیبای سالهای قبل ،شباهت داشت . امیدوارانه فردای ان روز دوباره کوچ از سرگرفته شد . سه روز بعد در حالی که کوچ بهاره داشت مسیر خود را ادامهمیدا د  به سمت ییلاق بهاره و تابستانه  دیگر سگ با وفای من نتوانست من و ایل را همراهیکند .به سبب جراحت  برداشته از در گیری باسگهای  ولگرد  بره جان داد و ته یورد باقی ماند .  اما زندگی مسیر خود را می گذراند منتها  با حالت و شکل متفاو ت تر از دیروز و روزهای سپری شده گذشته. شادی و لبخند هرگزاز شما دور مباد !! illha





خاطراتی از گذشته مادر بزرگ

معدن باستانی هخامنشی

سرزمین کاریان کهن قشلاق و خاستگاه باصری کلمبه ی اولاد حاجی عزیز، جنب آتشکده و قلعه گلی کاریان g

ایل ,های ,هم ,زمین ,حال ,باران ,بود و ,و نه ,و در ,پس از ,ما بود

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تبلیغات اینترنتی | بازاریابی اینترنتی | تبلیغات برای صادر کنندگان شریان اخبار کتابداری kabcchanfiola ragrococo [باب میل من است تمام او] عقابهای سفید Marilyn's life نسیم فرخی nistnicnala