محل تبلیغات شما

به نام خدا
 مجموعه هزار  داستان :داستان بعدی : .تا گوساله گاو گردد ، دل صاحبش آب گردد
این تصویر ارسالیست
بهر حال نارسایی ها و خطاهای زمانی و مکانی و طولانی بودن حکایت را بر ما ببخشید طبق معمول هر داستان
.البته داستان خلاصه شده است  حدود ا داستان کلا به یک سوم  اندازه  اصلی   خلاصه شده است .با پوزش illha

شامور - شاهمورد - برخی معتقدند بانوی محلی شاه محلی در منطقه حکومت داشته بنام شاه مهری

نمایی از حال حاضر رودخانه پر فراز و نشیب سوبتن - سوبتان  در قلب ییلاق و نقطه مرکزی اسقرار ایل در گذشته
illha
. گرسنگی و سرما زدگی و شاید هجوم درندگان بویژه خرسها نگرانی عمده گروه بود . از شش  نفر خودی سه نفر از انها دنیا دیده و سرد و گرم چشیده بودند و با تجربه کافی در هر زمینه ، مورد اطمینان گروه بودند   .انان شاهد فرود برف با گلوله ها درشت  و انباشته شدن در مقابل دهانه غار تا پایان شب به مسدود شدن دهانه غار فکر میکردند ،بخصوص با وزش باد تند و در هم پیچیدن دانه های برف و تبدیل به کولاک از سمت جنوب تا دومتری از دهانه در حال پیشروی و انباشته شدن بود تنها آتش افروزی مدام یکی از راههای احتیاطی و مواظبت از خود می دانستند . زمان  دو سه ساعت از نیمه شب گذشته  وضعیت داشت به حالت بحرانی مبدل میگشت . کاری بیش از این ازآنان  بر نمی آمد . باید منتظر توقف برف و خارج شدن از وضع بحرانی  باشند در هر وضعیتی باید تا انتهای شب صبر کرد.تا نزدیکی  روشن شدن هوا تا زانو   برف رویهم ریخته بود دشت و دامنه یکپارچه سفید و دنیای پیش رو حتی یک لکه غیر از سفیدی دیده نمیشد . همه به گفته های بزرگتر گروه  چشم  و گوش دوخته و منتظر پیش بینی وضعیت جوی  ساعات اینده بودند . انها بغیر از جمع شدن در استانه دهانه غار  و تماشای ورود برف کاری از دستشان فعلا بر نمی امد . بارش برف عالی بنظر میرسید ولی خلاصی از ان محال بود .حال تاریکی و اضطراب شبانه جای خود را به هوای روشن و ریزش توده برف سنگین داده بود . هیچ جنبنده ای ظاهرا در طبیعت منطقه از جای امن خود خارج نشده بود . نه دیگر صدایی و نه حرکتی از جانداران درون غار ونه رد پایی روی انبوه برف دیده میشد . بجز ما هشت نفر در این حوالی تا کیلومتر ها هیچکس بی خانمان و آواره کوه و بیابان نبود. انهم خود خواسته . مهمترین نگرانی ما کمبود خوراکی برای چند روز بود . اگر بارش برف در حال حاضر متوقف شود امکان حرکت خود رو وجود ندارد و این محل از ابادیها انقدر دور بود که نه دادرسی و نه نیروی کمکی قادر خواهد بود بیاری و نجات جانمان بیاید . با ریزش حدود 45 سانتیمتر برف تا دو سه روز اینده دراین غار پناهنده خواهیم بود و بهترین گزینه برای جلوگیری از یخ زدگی و دوری از گزند درندگان با ان وضع فوق العاده ،ماندن در پناه گاه خواهد بود . صبحانه مفصل میل کردند  و چای و تنقلات و برخی خوردنی ها  قسمتی از توصیه رهبر گروه بود .از اینجا رئیس گروه اعلام کرد که امر ذخیره سازی برای بقا خود را جدی بگیرید . مقداری خوراکی هنوز در خودرو موجود بود اما صلاح نبود کسی از غار خارج شود . البته برف انچنان کشنده و وحشتناک نبود اما خروج از ان بیابان و دور از دسترس و خطر سرما زدگی تهدید جدی بود .  روز برفی تا فاصله کمی از محل و دشت و کوهستان قابل روئیت بود و دنیا در واقع بسیار کوچک بنظر می آمد ، اما پر ابهت و هراس انگیز شده بود . همه در تلخکامی سخت و عجیب فرو رفته بودند . ترس از سرما و یخ زدگی پس از پایان برف افراد گروه را به وحشت انداخته بود در قدم دوم کمبود خوراکی هم مزید بر علت بود .هیچکس فکرش را نمیکرد تا چند ساعت بعد از ورود به کوهستان آرام همه جا به بن بست کشیده شود .خلوت ترین ایام سال را در محدوده غار به دیده و دل حس کردند . بفکر راه چاره و خلاصی از این گرفتاری بودند . پس از گرم کردن خود با اتش ودود دو نفر آزمایشی تا حوالی خودرو زیر برف مانده در دل برف راه افتادند اما و سایل انها ابدا مناسب این کار نبود . دوستان خارجی هیچگاه نگران سختی و بحران برف و نجات نهایی از ان درد سر نبودند که هیچ با لذت تمام در طبیعت تازه و  ناگهانی پدید امده غرق بودند . رفتار بی توجهی نسبت به رهایی از ان موقعیت لج دیگران را حسابی در اورده بود . بی خیال تر از همه به گپ و گفت خود مشغول بودند . ظاهرا به زبان خود به تفسیر و رفتار دیگران مشغول بودند . تا ظهر ان روز بارش برف سبک و سنگین  ادامه یافت . فعلا همه در  نزد گرمای آتش و نوشیدن چای اوقات خود را سپری می کردند . شادی و هورای انها زمانی اوج گرفت که از سمت جنوب پارگی ابرها و توقف بارش برف اتفاق افتاد .  ابر ها هرچه در چنته داشتند   برف به زمین  ناحیه فرو ریختند  و به سمت شمال شرق دور شدند . هوای  پاک و صاف بدون ذره ای صدا از موجودات زنده  ، از زمین و هوا  بجز افتادن تکه های سنگین برف از شاخ و برگ و ارتفاع غار پشت سر هم  مورد دیگری بگوش نمی رسید . سرما ی تن سوز  پس از اتمام برف داشت در عصر کوتاه و زود گذر خود را به اهالی غار تحمیل میکرد  . ناهار عصر گاهی هم میل شد و اگر در وضعیت عادی بود زمان برگشت به شهر و دیار بود . ماشین  را از زیر برف بی اندازه تخلیه کردند .  مسیر برگشت  معلوم نبود و توان نداشتند  که جاده را از برف خالی کنند . دوباره برگشت به پناه گاه و در کنار گرمای اتش افروخته بهترین گزینه حال حاضر بود .   اگر آذوقه کافی داشتند به مدت طولانی هم اقامت در آن غار امکان داشت و اما کمبود خوراکی تنها مورد نگران کننده پیش روی انها بود . شب دوم هم با وجود سرمای شدید و یخزدگی گذشت و زمین و زمان بهم دوخته شده بود . سنگها  به یکدیگر در اعماق برف بهم طوری دوخته شده بود که لایه ای از یخ ،ان را از هوای آزاد فاصله انداخته بود . تا حوالی ظهر اندکی از برودت روی زمین به سبب گرمای آفتاب کاسته شده بود اما دردی  را دوا نکرد .راز مسیر  خروج گروه از جاده نا مشخص پنهان مانده بود   . همه به سمت خودرو رفتند و هرچه تلاش کردند نتوانستند حتی خودرو را سر وته و در مسیر رفت قرار دهند  .خودرو مانند اینکه وزنش به  چندین  تن رسیده بود . هم سنگین و هم بزمین چسبیده بود .از جایش تکان نمیخورد شاید اگر با موتور روشن  جابجایی ماشین را ادامه  دهند دچار کمبود سوخت هم بشوند . به ناچار آن را دوباره با چادر پوشاندند . قسمت جلو را با تکه های گرم کننده  پوشش دادند . و دوباره به غار برگشتند . همگان به ذخیره سازی خوراکی ها مقید شدند . بازهم خارجی ها بی خیال تر از همیشه و همه، به روال عادی زندگی و لذت از موقعیت رخ داده مشغول بودند . یکی از دوستان  سبب بی خیالی را جویا شد .به اصرار بقیه  از انها سوال کرد و انها پاسخ دادند اینجا که سرد نیست در آلمان دمای هوا بقدری سرد میشود  که هیچکس از منزل خارج نمیشود اینجا هنوز به نصف دمای زمستانی نسبتا طولانی انجا هم نرسیده . چنان سرد که گاهی اب دهان در خروج از دهان  بلافاصله یخ میزند و گاها سویج یخ زده در جای و محل روشن کردن موتور و حتی درب خودرو باز نمیشود البته نمی دانستیم از روی مزاح میگفتند یا شاید راست میگفتند . تا هوا روبه گرمی میرفت  دوباره سایه شب  بر همه جا و همه چیز چیره و سرمای  و یخزدگی غالب میشد . دو روز و دو شب را با همین وضع سپری کردند . تا شاید روز سوم بتوانند از مهلکه خود را برهانند . دوباره ابری از سمت قبله نمودارشد و تیرگی هوا در  اواخر روز  انها را داشت حسابی غار نشین می کرد. اما این بار نم نم اهسته باران و هوای گرمتر از همیشه به ارمغان اورد . همه تصمیم گرفتند  با همت و اراده قوی راه را بگشایند و از کوهستان خودرا جدا کنند و راهی بسوی دشت بگشایند اما مگر میشد برفها همانند تخته سنگ سر راه  بهم پیوسته دوخته شده بود . راه چاره ای نو به ذهنشان رسید بجای برداشتن یخ و برف از روی زمین بفکرشان رسید که زمین را بکوبند و سر سره بسازند که این عمل کار کمتر و راحتری می طلبید . شروع کردند به کوبیدن برف در مسیر مستقیم و پر کردن چاله های پیشین.ماشین را خاموش و روشن به سختی در مسیر قرار دادند تلاش خستگی ناپذیر انها نتیجه داد و ماشین در یک مسیر  طولانی روی برفهای کوبیده و یخ زده سر میخورد و به همه طرف راهی میشد پاهاشان یخ زده و بدنشان سرد و نا توان گشته بود و با اینهمه تلاش توانستند تا مسافت  150 متر موفقیت کسب کنند، اما در مسیر انحرافی و به سمت دیگر دشت .فعلا  از درگیری با کوهستان خلاصی یافتند . ولی وسایل انها هنوز در غار دست نخورده باقی بود . تا نزدیک ظهر افتاب اریب در کنج اسمان ،تازه هنوز به راه اصلی و ارتباطی نرسیده بودند . اما راه و مسیر نا پیدا و بی نام و نشان بطور تخمینی حدو اندازه ان را حدس میزدند . در میان برفها تنها رد خودرو و چا پای افراد تنها نشانه موجود در دشت بیکران و سفید پوش باقی بود . نیمی از افراد راه  غار را در پیش گرفتند تا وسایل را جمع اوری و به بقیه افراد بپیوندند . دقیقا سرنوشت نهایی گروه نا معلوم بود . کلا روزهای بارندگی ، تمام ارتباطات سرحد با ان قسمت قطع می شد ،چه رسد به بارش برف سنگین و غیر منتظره . چه باید کرد ؟ ارتباط با کلیه شهرها و ابادیها و قصبات پراکنده بطور کلی قطع بود . تنها شانس نجات از وضعیت نا مساعد جوی و نا مناسب وجود خودرو جیپ بود که انهم فعلا در گل و لای عصر گاهی بعد از سر خوردنها روی برف بگل نشسته بود امکان پیشروی وجود نداشت .البته با بهم پیوستن  احتمالی تمام اعضای گروه حسابی از کوهستان و پناه گاه  غار  با فاصله دور میشدند  .سعی بر ان بود که تکه تکه مسیر را طی کنند و به راه روبه مقصد نزدیکتر شوند .   رهایی از بگل نشستن امکان پذیر نبود مگر پایان بارندگی و خشک شدن تدریجی  زمین های گل آلود منطقه . خوراکی ها هم ته کشیده بود و برای خوردن بجز مقداری نان ذخیره چیزی در بساط نداشتند . بعد از ساعتی افراد گروه در دل دشت بهم پیوستند . نه راه پس داشتد نه راه پیش . از وجود پناه گاهی ایمن مانند غار خیلی فاصله گرفته بودند . با وجود یخ زدگی به سبب گل مندی دشت  ماشین تا نیمه بدنه در میان گل و لای نرم و قرمز رنگ فرو رفته بود چرخها که هیچ نیمی از در و بدنه هم پنهان شده بود . شب سوم فرا رسید سرمای دشت سوزانتر از کوهستان  بدن افراد را به لرزش انداخته بود . در روز های عادی چند ین ساعت طول می کشید تا به نقطه امن و بی خطر  خروج  از چاله های  راه خاکی  و گل و لای مسیر چشمه سارها  رسید . اما با وضع  امروز هر گز قادر نبودند یک قدم با خودرو پیشروی کنند . شب سرد در پیش بود دوبار ه مشغول پهن کردن بساط در کنار خودرو برای دوری جستن از بادهای سرد و گزنده دست بکار نصب چادر روی زمینهای پوشیده از برف شدند . تازه اینجا خبری از هیزم و وسایل گرمازا نبود . خطر یخزدگی همه را بشدت تهدید میکرد . دست و پاها سرد و کرخت شده بود . همه افراد هم در چادر جا نمیگرفتند .مجبور به احیا پست و کمپ میان راهی و اتش محدودی از ته مانده کنده های نیمسوز تا ساعاتی از شب را پشت سر نهادند  . با ته کشیدن اتش و خوراک همه به التماس و التجا و کمک و یاری و دست به دعا بر داشتند . تازه یکی از کوله های دوست آلمانی دست نخورده گشوده شد . خدا برکت بدهد انواع خشکبار و بیسکویت و پودر خشک کیک و شیر خشک و کنسرو های لوبیا و بادمجان از نوع تک و نمونه به اندازه دهها نفر ذخیره بود . الکل جامد شی منجمد که بر چراغ الکلی کوچک با حرارت خوب و شعله ور  گرما دهنده نفس همه را چاق و دل گرم کرد . با میل کردن خوراکی گرم با همان چراغ الکلی کمپ یخی تبدیل به محفل گرمی شد که همه فراموش کردند که در بیابان در میان برف و سرما اسیر مانده اند . مقدری از وقت خود را به آواز خانی  رقص گرم کننده پرداختند . بعضی تنشان گرم شده بود با کیسه خواب دوست میهمان روی برفها غلط میخورند . غمی از دنیا نداشتند  . نه انگار گرفتار برف هستند . تا دمدمه ای سحر بگو و بخند و چای و قهوه هم به میان امد . هوا ی صاف بدون لکه ای ابر  اسمان و طلوعی دیگر از آفتاب کج تر از دفعه و روزهای قبل مثل اینکه داشت به زمین می افتاد و چهره افق و طبیعت زیر پای خود را چندان تغییر نداد . اما تنی از افراد در میان گرما ی اندک و سرمای شدید اندکی به چرت و استراحت پرداختند و خستگی و بی خوابی بر انها فشار می اورد تا میخواست چشمشان گرم و رویهم رود ،دوباره سر و صدای مهیب دوستان خود ، آنها را  بیدار و  خوابشان  را بر هم میزد .  روز چهارم هم کاری از پیش نبردند . انتظار کمک و یک معجزه بودند اما هیچکدام رخ نداد . با سعی و تلاش دو نفر از دوستان انقدر دور و بر ماشین را تخلیه کردند، تا چند متر از برداشتن گل و لای تمام اجزای خودرو پیدا شد انگاه مقادیری  بوته از زیر برفها کندند و زیر چرخ ها  گذاشتند .  به نظر یکی از دوستان فقط یک راه نجات برای فرار از در گل غلطیدن وجود دارشت  انهم کشاندن خودرو به کناره ریگی رودخانه کنار راه ماشین رو اخرین انتخاب همه بود . با فلاکت بسیار ماشین را به کناره رودخانه پر اب و نیمه ساحل برفی کشاندند .با برخورد اب به شنزار و ریگزار ساحلی قطر برف باقی مانده بسیار اندک و بعضی جاها اصلا برفی نبود . براحتی خودرو در میان اب و خشکی ریگزار بدون برف  بهتر از هر موقع دیگر درروی سنگ و چاله های بجلو حرکت میکرد . افراد به نوبت پیاده و سواره خودرو را تا اول گردنه با کمک شنهای و ریگزار ساحلی کشاندند . اینجا اخرین ایستگاه بود که رودخانه به گلوگاه و پرتگاه نهایی برخورد میکرد و راهی بجز خروج از ساحل به راه اصلی چاره کار نبود . برای بالا اوردن خودرو یک تپه شنی را با بیل و دست و نوک کفشهای خود انقدر تراشیدند تا راهی باز شد و دوباره به راه اصلی رسیدند . امید فراوان میرفت که با رسیدن و گذر از دو تا سه دره  یعنی پشت سر گذاشتن  آخرین گردن پوشیده از برف  دارای سرازیری و پیچ های مشکل دار ، اجازه خواهد داد بکلی از ضعیت بحرانی بگذرند . یکان شب هم در گردنه خرسی معروف و گلوگاه و محور بن بست تمام کاروانهای مال رو و اواخر ماشین رو که دست کمی از مال رویی نداشت دوباره همان کمپ و چادر و همان خوراک و همان چراغ فلفلی بکار امد . متاسفانه افراد اشنا به منطقه خودی و صعب العبور هر گز در فکر تدارکات برای روز مبادا نبودند اما یک نفر از انطرف دنیا انهم میهمان همه لوازم ضروری و کمک های اولیه  را در سفر غیر مترقبه بهمراه داشت .معلو م نبود اگر لوازم رهایی بخش دوست آلمانی انها نبود به چه سرنوشتی دچار میشدند . با صرف صبحانه مخلوط شیر خشک و شکر و چای و قهوه بدنها گرم و توانا گشت و به یکباره انرژی لازم را دریافت کردند ولذا گردنه غیر قابل عبور خرسی با ان شیب تند و لغزنده را به ارامی در میان برف سنگینتر از همه مناطق با یاری افراد پیاده به عمق  دره با  رودخانه پر از اب رسیدند دردو نقطه پیش رو هنوز خطر آب بردگی و غرق خودرو در کمین انها بود این دو نقطه در فاصله اندکی از یکدیگر از خوانهای اخر سر راه انها خود نمایی میکرد . خوان ششم را گذشتند اما از خان هفتم جرات به آب زدن را نداشتند .انقدر اب گل الود بر سنگ و دیواره میکوبید که سنگ چند تنی هم در برابر ان دوام نمی اورد چه رسد به ان خودرو سبک . تنها فکری که  به ذهنشان رسید بستن و مهار خود رو به طناب بلند و بستن به درخت های قوی تنه در انطرف و بالای رودخانه بود که چنانچه خودرو غلطی زد و در میان امواج اقتاد نیمی از شانس گیر افتادن ماشین جیپ با وجود غرق شدن ، حد اقل اسکلت ماشین را برایشان حفظ کند. حالا به وارونه شدن و بهر شکلی چرخ بخورد برایشان مهم نبود . عرض رودخانه کم ولی عمق زیاد بود . و کف ان پر از سنگهای جابجاشده و ریزش از کنار ه ها بود و دمادم می غلطیدند و بر سر هم می کوبیدند و با صدای وحشتناک در کف و کناره به پیش میرفت . اب ده ها دره آبریز همسو به این رودخانه باستانی میریخت  . با ریزش و انبوه برف در دو جدار رودخانه عرض رودخانه چند قدمی بیش بنظر نمی امد . مهار ماشین کار بس مهم و خطر ناکی بود . کیست دل و شهامت نشتن پشت فرمان ماشینی که بی اختیار و بدلخواه خود در دل امواج کوتاه و خروشان اب و برف در هم امیخته نشسته و به اصطلاح کنترل ان را بعهده بگیرد . پشت فرمان نشستن همان و زیرو زبر  شدن در زیر بدنه و چرخهای ماشین غلطان همان . پس چاره دیگر باید اندیشید . اول تمام بار و بنه را از خودرو خارج کردند . حدود 50 متر پایینتر از لبه پرتگاه شبه گداری پهن و پر وسعت و کم عمق پدید امده بود برای به اب زدن افراد پیاده در میان اب سرد واستخوان سوز قابل گذر بود اما گذر ماشین که ابدا میسر نبود . هفته ها طول میکشید تا راهی از ان سو برای خودرو باز کنند . دو سه سرویس همگان با رفت و بر گشت کوله ها را رد کردند . فقط خودرو آنطرف رودخانه باقی مانده بود . کمتر از  3 فرسنگ تا آبادی پاسارگاد باقی بود. هیچکس هم از گرفتار شدن گروه باز گشت از سفر سرحد با خبر نبود . پس از به اب زدن در هوای سرد بدنها لرزش پیدا کرده بود و بخود می لرزیدند . همچنان برای  اطمینان مهار خودرو به درخت با طنابی محکم  بسته شده بود و منتظر یک  راننده فداکار بودند که ماشین را هدایت کند . اینجا شاید سفر بی برگشت برای هر راننده داوطلب رقم میخورد . در نگاه اول هیجکس حاضر نشد جان خود را بخطر اندازد .رها کردن ماشین هم در ان مسیر طولانی تا ابادیهای  در مسیر ، برای افراد سرما زده و نا توان کاری سخت و غیر قابل گذشت بود . هر چه بود خودرو سبب نجات سر نشینان در باقی مانده مسیر ،میسر خوهد بود . راننده و مالک خودرو دو بار پشت ماشین رفت و دوباره پیاده شد. ترس بدلش افتاد و خطر را حس کرد . فریاد زد ما نیازمند یک فرد جوانمرد و فداکار هستیم این ماشین و افراد گرفتار را به سلامت به انطرف رود برساند .همه غمگین و شرمسار از نداشتن شهامت بی جواب ماندند در واقع نوعی خود کشی عیان در کار بود . اگر ماشین را رها میکردند سرنشینان هر گز در ان هوای سرد و کشنده به مقصد نمیرسیدند .اگر ماشین را براه  گذر از دره پدید آمده سیلاب می انداختنداحتمال 50 در صد غرق شدن و احتمالا از بین رفتن راننده منجر خواهد شد . سه نفر اینطرف و 5 نفر انطرف رودخانه به جدایی از یکدیگر فکر میکردند . راننده و مالک جیپ صدا زد از  شما چند نفر کدام یک قادر به رانندگی هستید دونفر با شک و ترید جواب مثبت دادند . من اکنون نقشه ای در سر دارم ما نیاز به همکاری یک راننده هستم تا کمکم کند . یکی از همراهان به علامت رضایت دستهای خود را بالا برد حال نقشه ات چیست و من چه کاری باید انجام دهم . فعلا هیچی . بعد فکری کرد و گفت من ماشین را روشن میکنم ومسیر را مستقیم و فرمان را در جهت مسیر مناسب قرار میدهم و فوری از ماشین پایین میپرم انطرف بعهده شماست که ماشین متوقف شده را سریع به خارج از اب و رودخانه هدایت کند. در صورت شانس موفقیت و غرق نشدن ماشین این کار نتیجه خوب دارد . ماشین روشن شد و چوبی بلند در لابلای فرمان برای عدم چرخش  به بدنه متصل و گیر انداخت و  دو باره طناب  مهار ماشین را محکم و آماده کرد .برای عبور ماشین بدون راننده فقط حدود شش تا هفت قدم فاصله بود در واقع فاصله مرگ و زندگی یک نفر و نجات همه افراد گروه در گرو خوش اقبالی رد شدن ماشین جیپ از تله مرگ بار بود .  فاصله بسیار کوتاه و لی با آب خروشان و سیلابی و مهیب و خطرناک برای هر سرنشین  . تنها این راه باقی مانده برای سالم ماندن همه سر نشینان جهت رسیدن به مقصد نهایی بنظر می آمد  . تا ببینیم اخر چه پیش اید . دوباره پیاده شد و طناب را باز و بسته و کنترل کرد طوری که تا کمی در حد  یک قدمی لب رودخانه ماشین را در صورت غرق نشدن مهار و متوقف کند به ناگهان سوار شد و گاز آن را گرفت و دل به دریا زد و درهای سمت شوفر را باز گذاشت که در صورت واژگونی خودرو خودرا به پایین و وسط اب خروشان پرت کند . اب زد زیر شکم ماشین و بی اختیار ان را بلند کرد و با خود برد خوشبختانه روی چهار چرخ لابلای سنگهای ریز و درشت این بر و انبر میشد اما هر گز نه خوابید ونه واژگون شد به کناره کم عمق و کم خطر رودخانه در میان سنگهای فراوان گیر افتاد حال از بخش سیلابی و خروشان رود خارج و به کناره ،پهلو لنگر انداخته بود . گروه چند نفری هم مات و مبهوت به ماشین روشن در میان انبوه سنگها خیره  شده بودند . وقتی بخود امدند که ماشین  بسلامتی با راننده از خطر گریخته است اما هنوز خروج نهایی ان کار دارد به تشویق و کف زدن و های و هوی بسیار مشغول شدند. دوباره پا را به اب زدند  ودر تلاش جابجا کردن سنگهای گران بر امدند . شاید حدود دو ساعت در اب سرد و پر از  سنگ ،راهی  مناسب برای خروج چند قدمی ماشین باز کردند . با اخرین نعره جیبپ از میان شنهای باقی مانده زیر چرخهای اتومبیل بیرون پرید و به راه مستقیم و ایمن افتاد. فرار نهایی از اخرین تله مرگ و بمثابه پشت سر گذاشتن خوان هفتم و نجات معجزه آسای گروه بالاخره رقم خورد و همه بار و بنه و کوله را در ماشین چیدند و با تنی خیس و سرد و نالان راه افتادند  هرچه از کوهستان فاصله میگرفتند از میزان برف کمتر میشد تا جایی که حوالی ابادیها برف چندانی نسبت به منطقه کوهستانی پشت سر گذاشته  روی زمین گسترده نبود. بلی خبر غافل گیری , دیر رسیدن  مسافران کوهستان به ابادیهای مقصد رسیده بود و انها هم دست بکار و چند نفر  از محل خانه های موقت ییلاقی ایل راهی منطقه  سرحد بودند . قاصد پی قاصد برای باز گرداندن گروه نجات  از باقی مانده ایل  در بخشی از ییلاق محل  ذخیره تجهیزات کمک رسانی در صورت خشکسالی در قشلاق به تکاپو افتاده بودند و آرامش خود را دو باره با فرا رسیدن گروه گم شده در هفته بی خبری،  به فال نیک گرفتند .  آ ن روز ان سفر کوتاه یک شبانه روزی به حدود  یک هفته پر حادثه طول کشید و چیزی نمانده بود جان خود را در منطقه با بارش برف سنگین غیر قابل پیش بینی از دست بدهند متا سفانه هیچکدام از سر نشینان آن سفر غافیلگیرانه و غار برفی  نجات بخش ، که هفت شبانه روز را با نگرانی و بیم خطر جانی در آن پناه گاه و مسیر  سپری کرده بودند در قید حیات نیستند و محمد حسن آخرین نفر ی بود که ترک دنیا کرد و به دیار باقی شتافت .روحشان شاد و یادشان گرامی . پیوسته شاد و موفق باشید دوستان عزیز.خاطرات و سفر مربوط به چیزی حدود 50 سال قبل بر میگردد
.نمایی تازه از بافت زمیینهای اطراف و مسیر واقعه




خاطراتی از گذشته مادر بزرگ

معدن باستانی هخامنشی

سرزمین کاریان کهن قشلاق و خاستگاه باصری کلمبه ی اولاد حاجی عزیز، جنب آتشکده و قلعه گلی کاریان g

برف ,ماشین ,خودرو ,هم ,ان ,راه ,خود را ,ماشین را ,و به ,در میان ,بود و

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

motedalka freecdahltabpo وبلژیون همسفر فرزانه صادقی اصل andcasinla اخبار سیاسی ruismalohes بهترین نرم افزار های جدید ریاضیات و کاربردها vetsonica بررسی و آموزش خودرو 207 جدید