محل تبلیغات شما

به نام خدا
هزار داستان -
داستان بعدی : دو روی یک سکه - دو برادر روستایی

برای ادامه تحصیل به شهر بزرگی مهاجرت و مسافرت میکنند .ادامه ماجرا

 کار نیمه تمام معلم مکتبخانه در زمستان




قسمت کوچک و اندک از بازمانده ایل در توقفگاه میان بند بینییلاق و قشلاق در عوض کوچ به سرزمینهای دور قشلاق در حاشیه دشتی بیکران که بخشهاییاز ان به شوره زار میرسید سکنی گزیدند . جمع خانواده های  این گروه به حدود ده خانوار میرسید.همه از دم فامیل  نزدیک بودند . جای مناسبی در کنار نهر قناتی با جوی طویل و باریک  که منتهی  بهمزارع و انتهای دشت ختم میشد مسکن جدید و موقتی بنا کردند . لذا تصمیم گرفتند حتی برای گذران زمستان سرد و نیمهایام  شاید برفی  در ارتفاعات منطقه و به تبع ان سرمای سوزدارصحرا  ،خانه سازی هم داشته باشند .در دل دامنه باز و گسترده دور از کوهستان ،انواع سنگهای ریز ودرشت به وفور یافت میشد . با جمع اوری سنگ و رویهم چیدن با ملات کاهگل منازلی گردهم ساختند که علاوه بر سیاه چادر بزرگ از مزایای پناهگاه های مستحکم و قابل اطمیناناستفاده میکردند .مزایای دشت و دامنه و قلعه کوه ،طبیعی سبب دوام و آسایش این بخشاز اهالی نو مسکن میشد . چند قلعه گلی و تاریخی سالم و درهم شکسته دست ساز پیشینیان  و قبرستانهای کهنحاکی از وجود تمدنهای پیشین در جوار اب و جویبار قنات  وجود داشت . تفکر انسانهای پیشینحول محور اب و مراتع و پناهگاههای طبیعی و دست ساز انسان میچرخید . بنا بر این اینقوم هم بنا به تجربه افراد کهنسال پا جای پای اجداد خود گذاشتند و در ضمن زندگی یکجا نشینی  به زندگی ایلیخود نیز ادامه دادند . منازل سنگی نوین دارای تاقچه های و تزیینات معماری قدیمی در عینسادگی بر خوردار بود . حتی از اتاقهای جداگانه برای اموزش فرزندان خویش و بهرهبردن از علم و سواد  ان روزگار کوتاهی نمیکردند اکثرا خود و فرزندان در پی سواد اموزیبودند . انهم از نوع استخدام معلم خصصوصی در منازل خود و پرداخت هزینه و حق احمهمعلم و تقبل ایاب و ذهاب به نرخ روز اقدام میکردند . بنا بر قول معروف هرچه بودمحل را بنام مکتب خانه نام گذاری میکردند . در یک اتاق که معلم به جمع دانش آموزان،ساعاتی از روز را به تدریس و اموزش الفبا و درس قرآن و حساب و کمی هم علم الاشیا می آمو ختند ( تدریس میشد ) . مهمترین عامل آموزش فرزندان در این قوم تشویق  افراد با سوادی بودند کهعلاوه بر زندگی نیمه شهری، عشایری، هدایت قوم خود را نیز بر عهده داشتند . همه افراداین قوم و طایفه و اولاد بجز نیمی از بانوان  همگی با سواد بودند . البته نه ان سوادعلمی بلکه سواد در حد خواندن و نوشتن  درحد معمول که به همان میزان را سواد مینامیدند . بر این باور بودند که ادم بیسوادکر و کور و بدون تفکر سالم و قوی برای  زندگی آینده  خود خواهند بود .اما معلم  انتخابی را با م فامیل با سواد خود در شهر بر می گزیدند و با  عقد قرار داد یکساله تا زمان کوچ به ییلاق و قشلاق نزد خود پذیرایی و هزینه میکردند و فرزندان خود را روانه مکتب میکردند . بچه ها و اولیا انها نسبت به این کار و سواد اموزی افتخار میکردند  خیلی از بچه های  سایر ایل ازامکانات سواد اموزی محروم بودند . دهکده سنگی نو پا دارای ویژگی خوبی بود که کنار جدول و جوی اب قنات بنا شده بود و از لحاط  امکانات بهداشتی با  در دسترس داشتن داشتن اب  جاری  بر خوردار بودند و به  امر بهداشت شستشو و پاکیزگی بنا به توصیه عمومی اهمیت میدادند . سه رشته قنات در  اطراف دهکده ،ده خانواری  را در محاصره داشت .اما تنها اب روان یک رشته کاریز  در دسترس انها بود  دو رشته کاریز  دیگر با طول حدود 20 کیلومتر دورتر دارای چاههای سر گشوده بود . معلم  که بنام معلم سر خانه هم میگفتند  از شهری دور تر با فاصله 15 کیلومتری با اسب وارد دهکده میشد . در اتاقی سنگی  که حکم مکتب داشت . روزانه صبح و عصر به تعلیم و تربیت دانش اموزان مشغول بود . هفتگی و ماهانه حقوق و مقرری خود را به نرخ  روز و دریافت و پس انداز میکرد . و علاوه بر حقوق و دستمزد از مزایای خورد و خوراک و مسکن هم برای مدت یک هفتگی بر خوردار بود و در پایان هفته به تعطیلات ودو باره به شهر خود عزیمت و اول هفته باز گشت او تکرار میشد . مسیر رفت و بر گشت اقا معلم منطقه بیابانی و موازی با یک رشته از کاریزهای طولانی بود که وارد ابتدای دشت میشد. علاوه بر شهری  نسبتا آ باد و پر جمعیت   چندین دهکده در دل شوره زار و حاشیه دشت به زندگی کشاورزی و دامداری سنتی مشغول بودند . ماههای پاییز را معلم در منازل و محل ست ایل سپری و  تازه وارد اولین ماه زمستان شده بودند . کارها  خوب پیش میرفت و بچه ها در نوشتن و خواندن کتابهایی مانند شاهنامه فردوسی و سایر کتابهای موجود مهارت لازم را پیدا کرده بودند و توانایی  خود را به نمایش میگذاشتند . موقعیت جغرافیایی کاریزها در نقاط پراکنده دشت و دامنه از چند نقطه دارای چندین چاه سرگشاده  با فواصل مختلف از یکدیگر و دارای عمق متفاوت از چاه مادر دارای بیشترین عمق و بتدریج عمق ان کم میشد تا سرانجام در چاه نهایی و به مظهر قنات خاتمه یافته و اب جاری را بر دل  دشت جاری میکرد و به مصارف کشاورزی و   باغداری میرسید .  تقریبا بستگی به محل و منطقه دارای چاههای متفاوت و مختلف بود و از اولین چاه تا مظهر قنات گاهی  طولی به اندازه حدود  ده کیلومتر بود . با این طرح ریزی کاریزها و خارج کردن اب از دل زمین  به سطح زمین اوردن اب به محل زندگی انسانهای منطقه کم اب و کویری جان تازه میبخشید . معلم  اول هفته با قاطر و گاهی اسب فاصله ده کیلومتری فاصله شهر کوچک خود را تا دهکده دیگر برای تدریس ترک میکرد   بعدها نیمی از هفته را در  دو دهکده بسر میبرد .  علاوه بر این دهکده عشایر نشین هفتگی در یک روستا همان حوالی به امر تدریش مشغول بود گاهی مستقیم به شهر خود و گاهی به روستای دوم که فاصله کمتری تا شهر داشت عزیمت میکرد .مسیر او از لابلا و کنار راه موازی چاه قنوات بود صبح و عصر چند ساعتی به تدریس مشغول میشد و بقیه اوقات فراغت و بیکاری را به گشت و گذار و ورزش با  دانش اموزان میپرداخت. هنگام گذر از حاشیه چاهها خروج و پرش پرندگان فراوان از عمق چاهها که شامل کبوتر های چاهی و برخی پرندگان کوچک جثه دیگر و سایر خزندگان ،وجود داشت در تونل ها و پشته های بیرون چاه لانه سازی روبهان و سمور ها بود . با راه یابی مرکب از کنار چاهها فقط پرندگان بودند که به پرواز در می امدند . از زمان لحظات ورود به دهکده در فکر بدام انداختن کبوتر های چاهی بود آشیانه های گلی و بوته ای فراوان در دیواره تونل مانند و راسته چاهها بوضوح دیده میشد .بهر حال تصمیم نهایی گرفته شده بود با طلوع ماه و ساعتی بعد  از ان با روشنایی پر فروغتر ماه بساط خود را برای بدام انداختن پرندگان چاهی با هماهنگی تعدادی از دانش اموزان بدون اطلاع والدین انها راهی سفر شکار شبانه میشد . صرف نظر از چگونگی شکار و بدام انداختن پرندگان هر شب سه تا چهار چاه را بررسی و   پرندگان لانه ساز (بالغ  و تخم گذار )و جوجه  کبوتر ( نابالغ ) فرقی نمیکرد با همیاری و مدد دانش اموزان به جمع آوری پرندگان شکار شده اقدام و با ترفند  نقش بازی و ورزشهای رزمی رد گم کنی، پیشه میکرد و اثار بال و پر انها را طوری گم و گور میکرد تا سر نخی از انها  در دسترس  والدین بچه ها باقی نگذارد . دک و دهان بچه ها م قرص و محکم بسته میماند .روزانه و شبانه خوراک ویژه داشت . تا این که  مدتی  بعد اولیا از غیبت فرزندان خود  تا دیر هنگام بر گشت شبانه مشکوک شدند   . یعنی با این روند اگر پیشگیری نشود تا پایان سال جاری هنوز به پایان  چاههای کاریزها نمیرسیدند و حالا حالا ها باید به شکار بیرحمانه و نسل کشی کبوتر ها  در منطقه ادامه دهند . به سبب سرمای اواخر پاییز اکثرا پرندگان در لانه های خود اندرون چاههای شب را سپری میکردند .  تا اینکه یکی از مردان  که فرزندش در مکتب هم درس می اموخت ، با خروج  شبانه گروه شکار و صید شبانه به تعقیب مخفیانه انها  پرداخت ودور و نزدیک گروه را زیر نظر داشت . متاسفانه مشاهده کرد که بلی کار خرابکارانه کبوتر کشی او با همکاری بچه ها کار  شبهای مهتابی انهاست . وبا اتمام عملیات قبل از انها به منزل بر گشت بدون اینکه چیزی به کسی  بگوید. فردا صبح زنگ مدرسه شروع بود و در محل کلاس حاضر شد و از غیبت  دیشب معلم و بچه ها سوال کرد . اقا معلم هم به تعلیم ورزش های دفاعی و بدنسازی اشاره کرد و بچه ها هم با همفکر و هم رای گفته او را تصدیق کردند . بازهم چیزی نگفت و به منزل برگشت . با همفکری دیگر افراد خانواده و مردان همسایه قضیه غیبت شبانه را مطرح کرد انها هم طبق نقشه با هم قرار و مدار گذاشتند طوری معلم را اخطار و آگاه کنند که دیگر هر گز به عمل پرنده کشی دست نزند و به بچه ها هم چنین اعمالی را اموزش ندهد . همه انتظار  طلوع  دیر هنگام ماه را میکشیدند و با نظارت و کنترل  از عزیمت بچه ها و معلم اطمینان کامل یافتند . گروه دوم از مردان قبیله با تعقیب نا محسوس انها را تا مقصد نهایی دنبال کردند . به محض شروع عملیات کبوتر گیری و سرو صدای بچه ها و فریاد های اقا معلم برای  به دام انداختن تک تک کبوتر ها ،گروه مداخله گر وارد عمل شدند . با پوشاندن سر و صورت خود با نقشه قبلی و محاصره انها وارد عملیات شدند . اول با تغییر صدا به حمله ناگهانی بشکل راهن شبانه پرداختند زیر نور ماه در افق کم فروغ ماه بچه ها سر به بیابان نهادند و هر کدام بسویی پراکنده و با جیغ و داد شبانه فراری شدند . هدف نهایی بدام انداختن مقصر اصلی بود . انقدر او را دنبال کردند تا او تسلیم و به  محض  زمین افتاد ن با شلاق و ترکه از سه طرف  و صدای غیر طبیعی او را ترساندند . گاهی بطور مصلحتی شلاق بر او وارد کردند طوری که داد و فریاد میزد بی انصافها چرا کتک میزنید انها هم بدون جاری کردن کلامی به کتک نرم نرمک ادامه دادند تا او بطور خوش انصافی تنبیه مناسب شد  و  بعد به سمت مخالف مسیر خود فرار  و او را رها کردند . وقتی به دهکده و منزل رسیده بودند همه خبر دار شده بودند که گروه معلم و بچه ها مورد حمله   (افراد غریبه )راهن قرار گرفته اند همه ندای بیدار باش زدند تا به همکاری انها بشتابند اما متوجه غیبت مردان خود شدند . انها هم با شلوغ بازی و  حمله صوری به شکل حمله و تعقیب و گریز وانمود کردند که  راه ورود راهن را به دهکده بسته و حمله نهایی را بر انها وارد و انها شکست خورده و راه فرار در پیش گرفتند . تا ساعتها بعد اقا معلم افتان و خیزان و نالان به سختی وارد محدوده دهکده شد همه بیداران شب به استقبال وی رفتند و او را که از نواحی پا و پشت و کمر اسیب و  جراحت دیده بود  با کمک اهالی  به اتاق خود  منتقل کردند و انوقت مادر بزرگان و افراد با تجربه پنبه داغ و  پیه زردچوبه ،داروهای گیاهی و مرهم ( بر زخم  ، کوفتگی )بسیار برایش ساختند و دردهای او را التیام موقت دادند با همان عملیات باز دارنده صوری صید کبوتر  بشکل نا محوس طوری تنبیه شد که یک هفته در رختخواب از شدت درد و کوفتگی رنج میبرد .با باز یافتن سلامتی خود ترجیح داد که دهکده را برای همیشه ترک کند علت را نا امنی منطقه در شبهای مهتاب بیان میکرد در حالی که تنها این اتفاق فقط برای او افتاده بود اما به قیمت تلف شدن  صدها پرنده بی گناه، بهتر که از ان محله کوچ کرد و به تدریس در مکتبخانه پایان داد . دوباره روز از نو و روزی از نو مردم کم جمعیت دهکد ه و سیاه چادر ها   عاشق درس و سواد  در پی جستن معلم جدید برای دانش اموزان خود به تکاپو افتادند و دست به دامن با نفوذ ترین فرد فامیل شهری خود شدند . تا رسیدن معلم جدید زمستان بسر آمد و زمان کوچ مجدد و ترک دهکده به سمت ییلاق فرا  رسید . نظر اهالی به عملکرد معلم خانگی این بود که نقش معلم علاوه بر کشتار جمعی پرندگان خطر سقوط و مرگبار دانش اموزان و نیش زدن مارهای سمی کویری مزید بر علت برای پیشگیری حرف اول را میزد . اخرین فرد باقی مانده از ان مکتب خاطره انگیز  کلاس درس و مکتبخانه  و اخرین شب صید کبوتر پس از 80 سال عمر سرانجام در سال 1385 دار فانی را وداع گفت . یادشان گرامی و روحشان شاد . از مطالب یادگیری دانش آموزان از یادگار تعلیم آن معلم شمارش اعداد به طرز دیگری نسبت به علم ریاضی امروزه میتوان اشاره کرد .برای شمارش اعداد و ارقام سنگین چنین میشمردند : اعاد ، معاد هشرات ، اعاد هزار ، معاد هزار ، هشرات هزار شعرهایی در مورد ایران ان روز که میگفتند با با جان خرابه های ری نزدیک تهران است و .با پوزش فراوان از آن معلم و تمامی معلمان زحمتکش که متعهدانه به امر با سواد کردن انسانها مشغول بوده و هستند . به احتمال زیاد آن معلم عزیز در قید حیات نیستند . روحشان شاد باد به امید سلامتی همگان





 )

خاطراتی از گذشته مادر بزرگ

معدن باستانی هخامنشی

سرزمین کاریان کهن قشلاق و خاستگاه باصری کلمبه ی اولاد حاجی عزیز، جنب آتشکده و قلعه گلی کاریان g

معلم ,ها ,هم ,بچه ,بودند ,انها ,بچه ها ,دانش اموزان ,او را ,و به ,علاوه بر ,بدام انداختن پرندگان

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

14light Theresa's memory Edna's collection مهندس تفکر مدرس زبان انگلیسی رایحه قم رسانه خبری هدهد وبلاگ نمایندگی آبادان Lauren's site نوشته های همایون رقابی